مرثیه ای برای یک کیک که توسط یک تخم مرغ ناتمام ماند


by joyosity

آخرین باری که برای استراحت یک روز کامل مرخصی بودم ۱۵ تیر ۹۲ بود. امروز بعد از یکسال یک روز کامل کار نکردم تا استراحت کنم. از این فرصت استفاده کردم و تعداد زیادی از کارهایی که مدتها بود فرصت انجام دادنشان را نداشتم ، انجام دادم. یکی از این کارهای پختن کیک بود.
خیلی آشپزی نمی کنم ولی دوست داشتم پختن یک کیک رو تجربه کنم. تجربه جالبی بود.
در سایت های مختلف آشپزی گشتم و چند دستور العمل مختلف برای پختن کیک مورد نظر پیدا کردم. مواد را آماده کردم و شروع کردم به درست کردن خمیر. تمام قدمها را طبق دستورالعمل ها طی کردم ولی نتیجه ناامید کننده بود. چیزی که در ظرف مانده بود بیشتر شبیه مقداری پودر با تعدادی گلوله چربی بود تا خمیر یک کیک. دستور العمل ها را چند بار دیگر بررسی کردم. همه چیز درست بود به جز نتیجه!
نمی خواستم در اولین تجربه کیک پزی شکستی به این سنگینی را قبول کنم. یک نفس عمیق کشیدم . سعی کردم راه حلی پیدا کنم. یک بار دیگر به ظرف نگاه کردم و به تصویر نهایی خمیر. نمی دانم چرا ولی احساس کردم شاید یک تخم مرغ بیشتر مشکل را حل کند. فکر کردم ممکن است همه چیز خراب شود. توی هیچ کدام از دستور العمل ها این نسبت برای تخم مرغ و سایر مواد اولیه نیامده بود. ولی خوب یک تخم مرغ دیگر را اضافه کردم. 
در عرض ۳۰ ثانیه آن پودر عجیب داخل ظرف تغییر شکل داد و به تصویر خمیر شبیه شد. ظاهر مساله حل شده بود. همه چیز به خوبی پیش رفت و کیک خوشمزه ای شد!

اما این تجربه برای من آشنا بود. خیلی وقت ها در زندگی مشکلات به آدم هجوم می آورند. هیچ راه فراری را نمی توانی پیدا کنی. گاهی خود را در پایان راه می بینی و تمام آرزوهای خودتان را بر باد رفته می پنداری. ناامیدی به سراغتان می آید و آماده ای که شکست را قبول کنی. اما اگر تنها یک لحظه دیگر به مبارزه ادامه دهی، آخرین تلاشت را هم بکنی، آخرین راه را هم امتحان کنی و یا آخرین تیر را هم شلیک کنی، هر چند کاملا بی فایده و شاید احمقانه به نظر برسد، ولی ناگهان همه چیز را عوض می کند. به طور حیرت انگیزی تمام مشکلات محو می شوند. هرچقدر هم فکر کنی نمی فهمی چطور این اتفاق افتاد. مهم همان لحظه آخر است. دقیقا چند ثانیه قبل از پذیرفتن شکست. 


دو سال پیش در طی یک آزمایش یک دوربین را در فضای باز قرار دادم تا تصاویری در بازه زمانی بین غروب تا طلوع خورشید را ضبط کند و بعد از آن یک الگوریتم تشخیص اشیا در شرایط نوری کم و متغیر را روی آن تست کنم. صبح اولین روز آزمایش فیلم را بازبینی کردم تا مطمئن شود همه چیز به درستی پیش رفته باشد. دقیقا یادم نیست ولی فیلم را با سرعت x16 یا چیزی در همین حدود نگاه کردم. همه چیز عادی و درست به نظر می رسید به جز بازه ی ۱۵ دقیقه ای قبل از طلوع. 
با آغاز غروب، نور محیط به تدریج کم می شد و بعد از غروب کامل، میزان روشنایی محیط تا ۱۵ دقیقه قبل از طلوع تغییری نداشت. اما در آن ۱۵ دقیقه پیش از طلوع اتفاق عجیبی افتاد. از ۱۵ دقیقه قبل از طلوع هوا به شدت تاریک تر می شد، به طوری که بر تصاویر ضبط شده به شدت تاثیر می گذاشت. این وضعیت ۱۵ دقیقه ادامه داشت و بعد از آن، همراه با طلوع خورشید، هوا به تدریج روشن می شد. یادم افتاد که قبلا این را شنیده بودم که تاریک ترین بخش شب دقیقا قبلا از طلوع است. ولی دیدن این پدیده تجربه متفاوتی بود. 
آن آزمایش به نتایج خوبی نرسید. الگوریتم درصد خطای بالایی داشت. تمام کدها و داده ها در طی یک اتفاق پاک شدند. ولی در این دو سال هیچ وقت آن ۱۵ دقیقه آخر اولین فیلم را فراموش نکردم و بعید می دانم تا سالیان سال هم فراموش کنم.

 یاد این مطلب و عکس معروفش افتادم:
توی هر مسابقه حدودا پونصد تا مشت پرتاب می کنی، و فقط یکی از اون هاست که تو رو به پیروزی می رسونه. یعنی: چهارصد و نود و نه مشت دیگه، چهارصد و نود و نه بار شکست و ناامیدیه. پس می شه گفت پیروزی پرتاب یک مشت بی نظیره؟ نه… من می گم پیروزی جسارت پرتاب کردن چهارصد و نود و نه تا مشت ناامید کننده ست که هر بار آرزو کرده یی بی نظیر باشن.
– راکی مارسیانو
Rocky Marciano vs Jersey Joe Walcott - from: oldtimewallpapers.com